ازدواج به سبک ایرانی!!!!

نگو به سبک ایرانی! بگو به سبک فیلم فارسی. یه فیلم (به قول یکی از دوستان) از بر و باند علی معلم(تهیه کننده فیلم) که احتمالا بقیه افراد باند به زودی سیل نقدهای تشویق و تمجید کننده شان را روانه جراید کثیرالانتشار خواهند کرد!!!!! ولی راستش من با دیدن این فیلم از خودم و مانی که بهش گفته بودم: " بیا بریم. می خندیم اقلا. هر کی دیده می گه خیلی خنده داره" ... کلی شرمنده شدم!!!!!!!!

البته اون موقع که پیشنهاد دادم یکی دیگه از نکات مثبت فیلم از نظرم این بود که فیلمنامه شو مینو فرشچی نوشته و تا پیش از این فیلم راستش یه احترام خاصی برای فیلمنامه نویسی به این نام قائل بودم. واقعا چقدر برای نوشتن این فیلمنامه وقت گذاشته شده بود؟ و بدتر از اون برای اجراش چی؟ آخه چرا تو آثار هنری ایرانی این قدر راحت همه ی جزئیات رو با شلختگی و گشادی نادیده می گیرن!؟ (البته من که شک دارم بشه به این کار گفت یک اثر هنری. این فوق فوقش یه تولید سرگرم کننده ی عامه پسند بود. تازه از اون کارایی که عامه رو تحمیق هم می کنن! کارای عامه پسندی هم هستند که واقعا حرف دارند برای مخاطبانشون. مثال بخوام بزنم باید بگم: زیر درخت هلو . کاش نقدی که مینا به اون فیلم نوشته بود سوت نمی شد و الان تو این وبلاگ بود.) یه مثال کوچولوش اینکه تو یه صحنه از این فیلم دو نفر داشتن چت می کردن و صفحه مانیتورشونو هی نشون می داد. تو صفحه word واسه هم تایپ می کردن و به جای webcam هم توی برنامه realplayer فیلم بهمون نشون می داد ...

راستش این ازدواج به سبک ایرانی حتی خیلی خنده دار هم نبود!!!!

حتی بازی ها هم خوب نبود. داریوش ارجمند در کمال تعجب (به جز بعضی صحنه های کوچولو) اصلا خوب بازی نمی کرد. شریفی نیای اینجوری که دیگه تکراری شده!بازی شیلا خداداد رو دوست نداشتم. لادن طباطبایی تکراری بود. فاطمه گودرزی تقریبا خوب بود و حسام نواب صفوی در کمال تعجب می تونم بگم از همه بهتر بازی می کرد.

و می رسیم به آقای سعید کنگرانی عزیز. سعید کنگرانی خوش چهره و دوست داشتنی در امتداد شب و ماهی ها در خاک می میرند  (یا دمه که دو تا فیلم قدیمی از سعید کنگرانی دیدم ولی مطمئن نیستم که دومیش ماهی ها ... بود اسمش یا بوی گندم.) حالا اینجا بعد از مدت ها دوباره بازی می کرد. اما نه نقش خیلی درخشان بود نه بازی ... نمی دونم احتمالا پوست صورتش رو هم کشیده و به همین خاطر کلی زشت شده.

سينماي ايران | ازدواج به سبك ايراني
( عكس: شهاب الدين عادل )

لادن طباطبایی- سعید کنگرانی

فکرشو بکنین آدمی که اون موقع توی فیلم های ظاهرا روشنفکری و یه کم متفاوت اون زمان بازی کرده بود (قبول که درامتداد شب هم در نهایت فیلم فارسی بیشتر نبود و تازه کپی برداری از فیلمای هندی!!! ولی خداییش فیلم آبگوشتی هم نبود دیگه! نمی دونم! شاید هم نوستالژی ممنوع بودن اون فیلم از طرف خانواده و یواشکی از آخر به اول دیدنش تو بچگی باعث این حرفا و یه جور ارزش دادن!!!!!! به سعید کنگرانی شده!) حالا بعد از سال ها دوباره اومده بازی کنه و تو یه فیلم فارسی درجه یک بازی می کنه!!!! ناراحت شدم یه کمی!! اما خوب به قول معروف پول هم نقش کمی تو زندگی مردم بازی نمی کنه!

حسن فتحی پیش از این کلی سریال ساخته بود که اغلب بد هم نبودند مثل پهلوانان نمی میرند و  شب دهم و .... حالا نمی شد این فیلمو نسازه؟؟؟؟

شخصیت پردازی ها هم ناقص و آبکی بود. در نهایت می تونم بگم ضعف بزرگ فیلم نپرداختن به جزئیات در همه زمینه ها بود و کلا از نظر من فیلم خیلی خیلی بدی بود. 

X Prize

درووووود:)

با مانی يه فيلم مستند خیلی جالب ديدم كه درباره ي برنده ي يكي از جوایز X Prize  به نام Ansari X Prize (این همون انصاری فارسیه؟ گویا اسپانسر این جایزه خانواده ای به اسم انصاری بودن) در سال ۲۰۰۴بود.

فکر کنم اول باید توضیح بدم که جریان این جوایز اصلا چیه؟ 

X Prize یه بنیادیه که برای نوآوری های خاصی تو چند تا موضوع خاص که اعلام کرده جوایز بالایی تعیین کرده. برای اطلاعات کامل تر میتونین به سایت X Prize مراجعه کنین.

فکرشم نمی تونین بکنین که این جایزه ی انصاری چقدر بوده؟ درست ۱۰ میلیون دلار!!!! بزرگ ترین میزان جایزه در تاریخ! این جایزه قرار بود به شخصی (یا تیمی اما به هرحال باید یک فرد یا گروه خصوصی و غیردولتی باشه) که فضاپیمایی را بسازد و به آسمان بفرستد که قادر به حمل ۳ سرنشین باشد و آنها را تا ۱۰۰ کیلومتر در فضا بالا ببرد و در ضمن فضاپیما یک بار مصرف هم نباشد و تا دو هفته بعد یک بار دیگر هم همین تجربه را تکرار کند.

اهمیت انجام این کار این بود که با موفق شدن یک گروه خصوصی در این کار دید بشر نسبت به سفر فضایی کلا تغییر کرد و حالا دیگه مردم سفر شخصی به فضا رو از محالات نمی دونند. (این کار قبلا انجام شده بود اما فقط و فقط با هزینه ها ی دولتی و تکنولوژی تحت نظارت دولت ... حواستون هست که سال هاست اولین بشر پا روی کره ی ماه گذاشته ولی امکان سفر شخصی هنوز از محالات بود.)

۲۶ تیم از ۷ کشور تو این رقابت شرکت می کنن و خلاصه Burt Rutan طراح فضاپیما و Paul Allen سرمایه گذار  کار اون (اون طوری که مانی می گفت این آدم شریک بیل گیتس و دومین شخص پولدار جهانه!) این جایزه رو می برن. فضاپیما طوری طراحی شده بود که تا فاصله ی زیادی از زمین (نزدیک به انتهای جو) توسط یه هواپیمای خاص برده می شد و بعد از اونجا رها می شد و بعد از مدتی موتور خودش روشن می شد ...

 

تصويري از سفينه برنده جايزه به همراه هواپيماي حمل كننده ي آن

تصویری از فضاپیمای برنده به همراه هواپیمای حمل کننده اش

 

فیلمو شبکه تلویزیونی discovery ساخته بود و مراحل مختلف پیشروی در ساخت و آزمایش اون فضاپیما رو نشون می داد و به نظرات و احساسات آدم های مختلف دخیل در پروژه هم می پرداخت. البته مستند علمی قابل توجهی شاید نبود (به قول مانی) اما وقایع نگاری به وقوع پیوستن یک اولین بود و این خودش به اندازه ی کافی مهمش می کرد. خیلی جاها فیلم برداری محشر و غریب بود. در مورد فیلم برداری از سفینه از بیرون من دچار حیرت بودم که چطور این کارو انجام دادن؟؟؟! (یه جورایی یاد فیلم Aviator و تلاش های هاوارد هیوز برای فیلم برداری هاش افتاده بودم بدون اینکه به این فکر کنم که تکنولوژی از اون موقع تا الان چه قدر تغییر کرده!!) ولی یه جواب خیلی ساده داشت: فیلم برداری با تلسکوپ!

بادبادک باز

دروووووود J

كتاب «بادبادك‌باز» رو خوندم. نوشته‌ي خالد حسيني، اصطلاحاً نويسنده‌ي افغاني- آمريكايي كه چه‌قدر هم اين اصطلاح درست‌تره، تا اينكه بگيم نويسنده‌ي افغاني، در حالي كه، اين رمان، به‌عنوان اولين رمان افغاني كه به زبان انگليسي نوشته‌شده شناخته مي‌شه و نويسنده‌اش بيشتر عمرش رو خارج از افغانستان و اكثرش رو (كه شامل زمان نوشته‌شدن رمان هم مي‌شه) تو آمريكا گذرونده. اين كتاب جزو پرفروش‌تريناي سال 2004 در آمريكا شده و ايزابل آلنده هم كلي ازش تعريف كرده!

من ترجمه‌ي زيبا گنجي و پريسا سليمان‌زاده اردبيلي رو از اين كتاب خوندم كه انتشارات مرواريد سال 1384 منتشر كرده.

اول از همه اينكه از خوندن كتاب به‌طور كلي لذت بردم.

شروع داستان خيلي قوي و گيراست:

 

« در سن دوازده سالگي به آدمي تبديل شدم كه حالا هستم، ... حالا كه به گذشته برمي‌گردم، مي‌بينم بيست و شش سال آزگار است كه دارم دزدكي به آن كوچه‌ي متروك نگاه مي‌كنم.»

 

 

 

خيلي تصوير قوي و گيرايي است. البته تو عكس بالا به‌نظر نمي‌رسه كه اون بچه 12 ساله باشه و پشت ديوار سست و گلي هم كز نكرده تا به كوچه‌اي متروك (كوچه‌اي كه در آن چند پسر همسن و سال قلدر، به بهترين دوستش تجاوز مي‌كنند) نگاه كند.

يك شروع عالي براي رمان (به نظر من) و پرش زماني بعدش هم از سن 12 سالگي به روزي در تابستان گذشته (در شروع بخش نوشته دسامبر 2001)  خيلي گيراست و آدمو مشتاق مي‌كنه براي خوندن ادامه‌ي روايت.

از بخش 2 اما يك روايت خطي شروع مي‌شه كه تا بخش 14 از كودكي راوي (امير) تا همان روز تابستان گذشته‌رو تقريباً موبه‌مو روايت مي‌كنه (ولي به شكلي روان و راحت، با پرش‌هاي بسيار كوچك دوست‌داشتني گاه‌به‌گاهي كه هر راوي داستان شفاهي ممكنه داشته باشه) و از بخش 14 به‌بعد، از روز تلفن رحيم خان در تابستان گذشته(قبل از دسامبر 2001) ، تا چهار روز پيش(يك روز در مارس 2002) روايت مي‌شه. من بخش 1 رو مقدمه مي‌دونم و اسم بخش 2 تا 14 رو مي‌ذارم فصل اول و بخش 14 تا آخر كتاب رو فصل دوم.

اول از همه يك نكته‌ي جالب اينكه بر راوي اول شخص رمان كه در تمام طول رمان هم از فعل‌هاي گذشته استفاده مي‌كنه (يعني در واقع هميشه داره گذشته رو روايت مي‌كنه و در هيچ لحظه‌اي تو رمان زندگي نمي‌كنه) زمان مي‌گذره. يه وقتي هست راوي در يك نقطه از زمان ثابت مي‌ايسته و تمام وقايع گذشته‌ي خودشو روايت مي‌كنه. ولي اينجا راوي در زمان حركت مي‌كنه. از دسامبر 2001 شروع كرده و تا روزي از مارس 2002 روايت كردن رو ادامه مي‌ده. اما مي‌شه گفت روايت از 1963 شروع مي‌شه و تا چهار روز قبل از آن روزي كه روايت كردن تمام بشه، ادامه داره.

البته، اين كار پيچيده‌اي نيست. چيزيه درست مثل خاطره‌نويسي ... هم مي‌تونه نويسنده خيلي صادقانه و راحت، اين شكل طبيعي و ساده‌ي روايت رو بدون تر و تميز كردن‌هاي معمول انتخاب كرده باشه و هم ممكنه اتفاقاً خيلي آگاهانه اونو انتخاب كرده باشه. البته من اولي رو ترجيح مي‌دم، چون به نظرم سواي مقدمه‌ي داستان كه در هر صورت (چه آگاهانه و دقيق انتخاب شده باشه و چه غريزي و صادقانه) خوبه، فصل اول كتاب هم خوب و دوست‌داشتنيه چون صادقانه است و طبيعي. اما فصل دوم كمي ضعيف‌تره، چون به‌نظر من، تلاش زيادي براي ساخت و ساز مطالب و پيونددهي‌ها و گره‌گشايي‌ها شده.

فصل اول اونقدر صادقانه روايت شده بود كه من يه‌جاهاي خيلي خيلي به‌ظاهر ساده‌اش بغض بدجوري گلومو مي‌گرفت و دچار احساسات شديد مي‌شدم.(به همون اندازه‌اي كه در فصل‌هاي نهايي خرمگس بغض راه گلومو گرفته بود- اينو گفتم چون خرمگس اولين كتابي بود كه باعث گير كردن بغض تو گلوم شد و بدونين كه خيلي هم احساساتي نيستم و به اين راحتي موقع خوندن كتاب بغض‌زده!! نمي‌شم)

البته از حق نگذريم، آداب و رسوم افغان‌ها، اين حس كه چه‌طور ما تا حالا افغان‌ها رو هيچ وقت - با عرض خجالت و شرمندگی البته- خيلي هم آدم نديديم (فقط افغاني رو به‌معني كارگر افغاني گرفتيم با همه‌ي بار فرهنگي كه توي اين سال‌هاي همزيستي باهاشون تو كشورمون روش اومده! از جرم و جنايت بگير تا بي‌سوادي و ...؛ حتي توي فيلمي مثل باران هم كه باهاشون سمپاتي داشتم، باز هم يك سري موجود فلك‌زده بودند ...) اينكه راجع به ايران چي فكر مي‌كنند و اينكه يهو ببيني هيچ وقت به ذهنت خطور نكرده بوده كه افغاني‌ها هم يك جمعيت مهاجر حالا آمريكايي‌شده دارند، مثل ما ايراني‌ها ... اينها همه براي من خيلي خيلي جذاب بود، ولي تقريباً تو همون فصل اول تموم مي‌شد. شايد هم فصل اول، بيشتر به تجربيات شخصي نويسنده نزديك بود.

ولي تو فصل دوم توصيف‌ها خيلي كليشه‌اي مي‌شد. شايد حتي به‌اندازه‌ي چيزي كه من بتونم در مورد افغانستان و طالبان و ...  بنويسم يا حتي يك آمريكايي با شنيده‌هاي كليشه‌ايش بخواد بنويسه بود و البته كه احتمالاً نويسنده هم مثل ماها جز از طريق اخبار چيزي از طالبان و ... نديده. نمي‌دونم شايد هم ديده ولي اونقدر رو نكات كليشه‌اي دست مي‌ذاره كه داستان ضعيف مي‌شه (مثل رياكاري مرد طالباني كه پدر و مادرش در سواحل استراليا با پول فراوان .... خودش بچه‌بازي مي‌كند و در عين حال با اعتقاد كامل زناكاران را سنگسار مي‌كند،.... و بسياري چيزهاي ديگر) شايد هم ايدئولوژي‌دار شدن داستان در فصل دوم ضعيفش كرده؛ اين ايدئولوژي كه براي رستگاري بايد تاوان بدهي؛ بايد بهاي همه چيز را تمام و كمال بپردازي و اين اتفاقي است كه تو فصل دوم قدم به قدم ساخته و پرداخته شده.    

علاوه براين از نظر شخصيت‌پردازي هم به‌نظر من ضعيف عمل كرده. به‌جز پرداختي كه به شخصيت راوي مي‌شه و تا حدودي هم شخصيت پدر، بقيه‌ي شخصيت‌ها مي‌لنگند. يا سفيدِ سفيدند، يا سياهِ سياه و همين، تمام اونها رو به سياهي لشگرهاي ماجرا تنزل مي‌ده و حداكثر يك رمان تك‌صدايي راوي داريم (شخصيت پدر هم آنقدر از ديد راوي به‌چشم مي‌آد و هرچند تك بعدي نيست، ولي ابعادش دقيقاً مشخص شده،كه ديگه شخصيت جدايي محسوب نمي‌شه و پيوسته به اونه)

نويسنده‌ي كتاب كه يه پزشكه تو كاليفرنيا و اين اولين كتابش هم هست، به نظر من خيلي آماتور مي‌آد كه با صادقانه نوشتن نابش توي بخش اول واقعاً موفق بوده ولي بخش دوم ضعيف شده و به يك ملودرام سطحي تنزل پيدا كرده.