مقصود صالحی و چشم زدنش! مهدی کرم پور و امیرش!
این جناب مقصود گویا جداْ چشمش شورهها! مواظب باشین صداش درنیاد! چشم زد و مرگ در زد و پست مینا رو با خودش برد!!! راستش یه چند وقت پیش طبق معمول، به همراه استاد مینای خودمون (والبته سرهنگشون!) رفتیم سینما و فیلم «چه کسی امیر را کشت؟» رو دیدیم، به کارگردانی آقای مهدی کرمپور. (این سایتشو سر بزنین که جالبه). اگه مثل من کمی تا قسمتی آلزایمر نداشته باشین، نیاز به ۱ روز فکر کردن ندارین تا یادتون بیاد که این آدم کارگردان فیلم «جایی دیگر» هم بود. دو تا فیلمی که مشخصهی هردوشون بهنوعی «متفاوت بودن» بود. متفاوت از چی؟ معلومه دیگه! از فیلمای روز کشور! تو اولی هم ساختار روایی (اگه اشتباه نکنم. راستش هرچی با مینا فکرامونو گذاشتیم رو هم، این فیلمو که با هم دیده بودیم، بهطور کامل و دقیق یادمون نیومد.) و هم استفاده از انیمیشن وسط فیلمش و اینجا ...

حالا مینای بیچاره این بار یه پست بلند بالا در نقد این فیلم نوشته بود که همشو باد برد!! حتماْ میدونین که اگه آفلاین تو ادیتور بلاگفا بنویسین، وقتی وصل میشین اگه کلید «ثبت مطلب و ...» رو بزنین کل مطلب بر باد میره. غفلت از کپی کردن و بعد دوباره چسباندن همان و باد بردن پست همین!!! (اینم یه نقد الکی به مینا و چشم شور مقصود!)
حالا پس برای خالی نبودن عریضه من چند خطی مینویسم:
قبل از اينكه من چيزي بنويسم ارجاعتون ميدم به اين نقد آقاي مهرزاد دانش (منتقد پركار سينما و دوست اينترنتي تازه يافته ي ما) که من البته توی روزنامه ایران خوندمش. نقد خوبی است و من با خیلی جاهاش موافقم و از بعضی قسمتاشم استفاده کردم و سوادم زیاد شد. من به این فیلم ۴و نیم ستاره میدم. (درحال حاضر بالاترین مقدار ستاره تو فیلمای ایرانی رو به این میدم) البته اینم بگم که اگه فاکتوری با عنوان «سرگرمکنندگی برای عموم مردم به میزان معقول!» رو به فاکتورام برای ستاره دادن اضافه کنم، این فیلم امتیازش کلی میآد پایین (با وجود این همه بازیگر ستاره) ولی من خیلی شخصی امتیاز میدم و خوش اومدن (گاهی هم سرگرم شدن) خودم و بعدم شاید بعضی از دوستای نزدیکم مثل مینا مثلاْ برام از همه چی مهمتره.
مهمترین نکتهی فیلم، فیلمنامهی بسیار خوب (مدتها بود که تو ایران فیلمنامهی خوب و کمسوتی کمیاب بود.) و نوع روایت متفاوت و شاید منحصر بهفردش تو سینمای ایرانه. (تو نقدی که بالا گفتم دقیقتر به این موضوع پرداخته) و چه خوبه که اخیراْ تو سینمای ایران داریم الگوهای روایتی متفاوت و غیرخطی میبینیم. تقاطع، کافه ستاره و حتی مکس از نمونههای الگوی روایتی متفاوته که من یادم میآد. ولی این دیگه از همهشون متفاوتتره! یه عده آدم، هر کدوم یهجا، تو فضای مربوط به خودشون، یه حرفایی میزنن و یه کارایی میکنن. البته حداقل تا نیمههای فیلم، این تعلیق با من بود که ببینم کی و کجا این آدما با هم روبرو میشن؟ که هیچ وقتم نشدن! ولی همهشون نسبت به بقیه کنش داشتن و در عین عدم حضور دیگری توی صحنه، با بسیاری از دیگریها کشمکش داشتن هرکدوم از شخصیتها!
نکتهی دیگهای که خیلی توجه منو جلب کرد، شکل حضور دوربین توی صحنهها بود! تا یهجایی فکر میکردی دوربین شاید جای یه بازجو نشسته که از تکتک بازیگرا داره بازجویی میکنه. ولی درنهایت من به این نتیجه رسیدم که دوربین جای وجدان یا مخاطب درونی آدما (که باهاش گفتگوی درونی میکنند) نشسته. از زاویههای فیلمبرداری متفاوت و جالبی هم استفاده شده بود مثلاْ از توی یخچال، از توی قابلمه، از زیر میز شیشهای و ... که خیلیاشون جالب و خوب دراومده بودن.
هستند کسایی که استفادهی آقای کرمپور از این همه ستاره رو نادرست میدونن. در شکل خوبش نوعی بیصداقتی نسبت به تماشاگر که یعنی خواسته با استفاده از این بازیگرا به فیلم بهخاطر متفاوت بودنش کم محلی نشه.و در شکل بدش، نوعی شارلاتانیسم برای جلب مشتری. من هر دوی این فرضها رو میذارم کنار و میگم یه جور دیگه نگاه کنیم: شماها اگه تو کار تئاتر یا فیلم باشین، تا حالا چند بار آرزو کردین که کاش میشد فلانی براتون فلان نقشو بازی کنه؟ چهقدر به بازیگرای ایدهآل برای نقشای کارتون فکر کردین؟ مثلاْ خود من، تو کار «خانهی فراموشان» یهجورایی اونموقع احمد آقالو رو بهترین بازیگر برای کارم میدیدم. حالا اگه میتونست و میاومد و منم توان کار کردن با اونو داشتم آیا میشد به اینکه من بازیگر حرفهای برای کارم آوردهام تا .... ایراد بگیرند؟ من که میگم نه! حالا گیرم یا زور و پول و پارتیبازیشو داشته (تو فیلم قبلیشم بازیگرای معروف کم نبودن) یا بازیگرا دوست داشتن کار کردن باهاشو و در هر صورت هم سواد و توان این کارو داشته پس چرا نباید از ایدهآلترین بازیگرا برای نقشای مورد نظرش استفاده کنه؟ (البته من مطمئن نیستم و نمیتونم باشم که حتماْ این بوده که من میگم و نه دغدغههای گیشه و ... . فقط میگم اینیکی احتمال رو هم ببینیم.)
بیش از همه، از بازی آتیلا پسیانی لذت بردم، بعد هم خسرو شکیبایی. (آخه وقتی ایشون تو این نقش یا تو «سالاد فصل» اونقدر عالیه، برای چی ورمیدارین نقش متفاوت «عروسک فرنگی» رو بهش میدین که نمیشه!؟) بازی بقیه رو هم دوست داشتم. هرکسی یهمیزانی از غلوشدگی خاص نقش خودشو داشت، حتی نقش امیر! اما با هم هماهنگ بودند و میتونم بگم توی این فیلم اُرگانیک.
ماجرای عشقهای نافرجام موجود در فیلم هم جالب توجه بود.
چیزایی که باعث شد یهویی ۵ ستاره به فیلم ندم، یکی کشدار شدن فیلم از یهجایی بهبعد بود. هرچند، هرچی فکر میکنم، میبینم که این لازمهی روایت فیلم بود. روایتی که قرار بود توسط هرکدوم از بازیگرا از یه نقطه شروع بشه و در نقطهای کاملاْ برعکس تموم شه و جالب اینکه تو روایت خیلی از بازیگرا اونقدر حرکت بطئی و آرومه که نمیشه نقطهی مشخصی برای چرخش در طول دیدن فیلم (حداقل در بار اول دیدن) پیدا کرد. بهجز روایت عسل که تو چشم میزد از یهجایی، ابراز انزجارش از امیر!
یه نکته: در طول مدت فیلم، تنها کسی که یک تولید ملموس و قابل استفاده تو زندگیش داشت، مرجان منشی امیر بود (با بازی مهناز افشار) که با آب و تاب فراوون برای خودش یه نفر غذا پخت و آخرشم نشست و خورد! شایدم عمل صحنهای آدما رو بشه با نوع رابطهشون با امیر مقایسه کرد. تنها کسی که یک استفادهی واقعی و ملموس از امیر و رابطهش با اون کرده بود، شاید مرجان بود. (بچه میخواست و بهش رسیده بود.)





