چهارشنبه، اجرای پایاننامهی سارا امینی - برداشتی از «سوء تفاهم» اثر آلبر کامو - تو هنرهای زیبا بود. بهونهای شد که من بالاخره متن «سوء تفاهم» رو بخونم و به اطلاعات کلی که از ماجراش دارم، کفایت نکنم.

اینم جناب آلبر کامو!
متن، از یکسو، ماجرای مادر و دختریه که یه مهمونخونهی کوچیک دارن و آرزوهای بزرگ. برای رسیدن به اون آرزوها، کمین مسافرای تنها و پولدار میشینن و بعد از پذیرفتن اونا، با دادن یه چایی مسموم، اونا رو خواب میکنن و زنده زنده توی رودخونه میاندازن و اموالشونو تصاحب میکنن. حالا تو کمین آخرین موردن، که دیگه بارشونو ببندن و ... . از سوی دیگه، ماجرای پسرِ همین خونوادهاس که بعد از سالیان دوری از خونواده و بههمزدن ثروت حسابی و ازدواج، با همسرش به کشور برگشته تا به مادر و خواهرش برسه! اما میخواد تنها با مادر و خواهر روبرو بشه و نه بهشکل عادی! بهعنوان یه مسافر بره سراغشون و کمکم خودشو معرفی کنه. علیرغم نظر زنش، همین کارو میکنه و میشه اون چیزی که نباید بشه ... .
اول دو نکته در مورد متن بگم: جلال آل احمد متن رو ترجمه کرده و همونطور که تو مقدمه هم توضیح داده، تلاشی نکرده که بهلحاظ نمایشنامه بودن متن، زبونش رو هم محاورهای بکنه. در صورتی که کار غیرممکنی نیست. فقط کلی زحمت داره و البته لازمه. دوم اینکه پرداخت شخصیتهای کامو خیلی خوبن! رفتار جالب و پیچیدهی دختر نسبت به مسافر رو هم - بخشیش مبنا بر اینکه ما هیچ علاقهای نداریم که شما اینجا بمونید، تا هم مشکوکش نکنه بهخاطر علاقهاش به موندن مسافر و هم اینکه باز هم بیشتر تحریکش کنه به موندن - خیلی دوست داشتم.
حالا در مورد اجرا:
کار با دراماتورژی گروهی و اتودهای اجرایی مهناز خطیبی و رضا آقا شریفیان (دو بازیگر کار) شکل گرفته بود و به گفتهی رضا، حاصل ۷ ماه تمرین بود. شخصیتهای کار، به تنها دو شخصیت، یعنی خواهر و برادر کاهش پیدا کرده بود.
قبل از هر چیز، تلاش خستگیناپذیر اول سارا، بعد مهناز و رضا رو واقعاً تبریک میگم .
دوم اینکه چهقدر دوست داشتم این رو که گروهی بودن کارو تو پوستر اینطوری نشون داده بودند که سه تا اسم رو پشت سر هم نوشته بودن، بدون این که جاییش ذکر کنن که کی کارگردانه، کی بازیگر. (البته امیدوارم منظورشون همین بوده باشه و از روی سهو این اتفاق نیفتاده باشه!)
کاش از داستان متن، بیشتر میدیدیم توی اجرا. اتفاقاً توی اصل متن بهنظر من خیلی صحنههای ملاقات خواهر و برادر خوب بود. اجرا روایت توش بود ولی خیلی کمرنگ و مغشوش. یه نکتهی خیلی مهم که تو اینجور کارا وجود داره، اینه که برای مخاطبی که بهعنوان یه متن خالص با این اجرا برخورد میکنه(یعنی متن اصلی رو نخونده)، هم بامعنا باشه. حالا ممکنه و حتماً فرق داره معنایی که مخاطب آگاهتر (کسی که متنو خونده) دریافت میکنه و دریافت شخص بیهیچ پیشزمینهی ذهنی مرتبط. البته این که بدیهیه و بهنظر من همیشه باید معنای هر متنی (اعم از نوشته، یا اجرا یا ...) بهگونهای لایهلایه و دارای سطوح مختلف باشه، که هر مخاطبی بنابه سطح آگاهی عمومی و تخصصی خودش، بتونه با لایهای از معنای متن درگیر بشه و در واقع برای هر مخاطبی با هر سطحی از آگاهی، یه حرفی برای گفتن یا یه چیزی برای دیدن یا یه فضا و حسی برای حس کردن یا ... داشته باشه. اما از اونجایی که این کار اصولاً خیلی خیلی سخته، یه روش دیگه هم اینه که میانگینی از مخاطبمون در نظر بگیریم و برای اون میانگین کار بسازیم که به گمونم سارا هم همین کار را کرده بود. چون کار برای اساتید و دانشجویان تئاتر قرار بود اجرا بشه و میانگین اونا احتمالاً متن رو خوندن یا لااقل داستانشو میدونن، به روایت مستقل اجرا فکر نکرده بود.یا یک روایت مستقل حول و حواشی متن یا روشنگر زوایای تاریک متن یا از زاویه دیدی جدید یا ... در مورد کاری که اعلام میشه برداشتی از یه چیزه، بهنظر من باز هم خیلی مهمه که مستقل از ارجاعاتش به متن، خودش معنادار باشه و این کار بهنظر من، مستقلاً خیلی معنادار نبود.
بازیها خوب بود. واقعاً خوب بودند هم مهناز و هم رضا. بازی مهناز یهجاهایی حالت استلیزهی کارای ژاپنیرو داشت و حتی مهناز تو بعضی لحظات بیش از اندازه خوب بود. کار فضا داشت و این خیلی خوب بود. (خیلی کارها یک متن کامل و خیلی معنادار دارند ولی فضا ندارند) اما فضا، برای خودش یه چیز مجرد شده بود و هیچ همبستگی با معنایی که اجرا تلاش میکرد ارائه کنه پیدا نمیکرد. (یه کارایی هست، فقط فرم و فضا مد نظر کارگردانه و نه معنا به شکل سنتیش. ولی تو این کار معنا به همون شکل سنتی خودش هم به نظر من مد نظر بود، ولی بیش از حد جسته و گریخته ارائه شده بود.)
طراحی صحنه رو خیلی دوست داشتم. بهخصوص از جایی که ما نشسته بودیم، خیلی کمپوزیسیونهای قشنگی ساخته میشد و چندین بار آرزو کردم که دوربین عکاسی داشته باشم. شسته رفته و جمعوجور بود صحنه و یک نکته که دوستش داشتم، یکی بودن یا نزدیک بودن جنس یهسری از اشیاء صحنه بود. اون آویزهای سقفی، چوبی بودند و چهقدر عالی بود که بهجای فنجان یا لیوان چای هم یک کاسهی کوچک چوبی استفاده شده بود و تشتها هم رنگشون طوری بود که هرچند فلز بودند، حس همون چوبها رو میدادند.
در مورد طراحی لباس، باید بگم کلاً با سلیقهی لباسی مهناز (خصوصاً در لباسهایی که روی صحنه میپوشه) مشکل دارم. (البته این مشکل ما که پیشینهداره و به اولین کاری که با هم کار کردیم، یعنی «خواستگاری» چخوف برمیگرده!) اینکه از مهناز نام میبرم، برای اینه که میدونم خودش در لباساش اغلب دخالت داره!(نیس قد بلندی هم داره، هر لباسی اندازهش نمیشهکه!) لباسش بد نبود. حتی فاقبلند بودن شلوارش هم که کلاً تو تن یه آدم قد بلند بهنظر من چیز خیلی قشنگی نمیشه، برای اون شخصیت بهنظرم جالب بود. ولی چرا کمر کشدار؟؟؟ کمر کشدار از حالت وقار شخصیت کم میکنه به نظر من. (به درد شخصیتهای لوده و ... میخوره). کلاً لباسا نسبت به صحنه، خیلی شلخته بودن!
در مورد صحنه، کارکرد اون آویزهای سقفی و وصل کردن و کندن یکی ازشون رو اصلاً نفهمیدم. (دیالوگی رو در مورد اونا جا انداختن بچهها؟) امیدوارم فقط برای زیبایی صحنه نبوده باشه.
استفاده از صدای آب (چه طبیعی و چه صدای موسیقی که به صدای آب نزدیک بود) خیلی خوب بود و به فضاسازی کمک میکرد. ولی کاش بیشتر برامون آشکار میشد که پسره رو تو رودخونه میاندازن و دختره هم عاشق زندگی کنار دریاست. پسره آخر خیس میاومد تو صحنه، ولی محاطبی که متنو نخونده چی از اون میفهمید؟ یا از جریان چای خوردن چی درک میکرد؟؟؟
رخت شستن و پهن کردن اولیهی مهناز هم باز فضا میداد ولی نه فضایی که کاملاً در خدمت کار باشه و تازه اون همه کشدار بودنش که چی؟ خوب، بله کار تکراری عذابآور هر روزه! ولی هیچ بیزاری از کار تکراری توی مهناز نمیدیدیم. وقتی کل کار ۳۰ دقیقه است بهنظر من نزدیک ۱۰ دقیقه فضاسازی خیلی حیلی زیاده.
مینا با آویزون کردن رختها طوری که جلوی دید تماشاگر رو بگیره کلی مخالف بود، ولی بهنظر من (وقتی آدم به این قضیه فکر کنه) اجبار ما برای سرک کشیدن، حس ناظر یه رابطهی خصوصی بودنو تو ما تقویت میکنه و وقتی ملافهها رو کنار پرت میکنه، عریان شدن هر چیز ... کاش صحنهی قایمباشک و پیدا نکردن برادر اینقدر تو هوا ولو نبود! صحنهی خوبی بود ولی ما رو توی این بافت فعلی به هیچ چیز ارجاع نمیداد ...
راستی، کثافتکاریهایی مثل آب قرقره کردن مهناز روی صخنه رو هم نمیفهمم و نمیپسندم. (شاید چنان کارایی پایههای یه اجرا باشن ولی تو این کار لزومشو نمیفهمم.)
ولی باز هم خسته نباشید بچهها :)