...حالا كجا بودم؟! اِممم! احتمالاً از همه اينا منظورم اين بود كه يه كارگردان بيچاره در قبال هركدوم از بازيگراش بايد يه شيوه خاص به‌كار بگيره؛ شيوه مختص اون آدم. ولي مگه مي‌شه؟! مثلاً من در مورد نازنين سعي مي‌كردم همه‌چي رو براش توضيح بدم(حالا كاري نداريم كه آيا اين شيوه درستي بوده يا نه) و اين قضيه كلي از وقت تمرينو مي‌گرفت و حوصله همه سر مي‌رفت. البته در مورد حافظم وضع تقریباْ به همین منوال بود؛ اما در مورد مقصود و سارا و خصوصاً مژگان وضع كاملاً فرق داشت؛ بايد هر لحظه كاملاً حواسم مي‌بود كه با توضيحاي اضافي سرچشمه خلاقيت سارا و مقصود نخشكه و ضمناً يك وقت به شعور سركار عليه خانم غفاري توهين نشه!

 اين مسئله كه با هركدوم از بازيگرا چه‌طور بايد برخورد كرد، قسمت اعظمش برمي‌گرده به شناختي كه از اون بازيگر داري يا بهتر بگم: قبل از شروع تمرينا بايد داشته باشي. مثلاً اگه من و مژگان اين شناختيو كه الان ازهم داريم، نداشتيم، عمراً نمي‌تونستيم با هم كار كنيم، كمااينكه سر «تعليم ريتا» نتونستيم! حالا اگه مژگان پيشنهادي بهش بدم  و قيافه‌اش كج و كوله شه در درجه اول مي‌فهمم كه يه مشكلي پيدا شده و در درجه دوم مي‌فهمم كه  در اون لحظه خاص نبايد كار به كارش داشته باشم؛ زمان كه بگذره يا خودش به حرف من مي‌رسه يا اگه نرسه ميادو راجبش باهام حرف مي‌زنه كه در هر دو صورت مشكل حله؛ البته خوب هميشه‌ام كار به همين آسونيا نيست، ولي كلاً يه چيزيه تو همين مايه‌ها! پس دغدغه اول اينكه آيا بايد با هر بازيگر به شيوه خاص خودش برخورد كرد و دغدغه دوم اينكه اصلاً براي انتخاب بازيگر بايد سراغ كيا رفت؟ بر خلاف عقايدم بعد از تجربه «تعليم ريتا» كه با آشنا جماعت، خصوصاً دوستاي صميمي نبايد كار كرد، الان معتقدم كه بايد حتي‌الامكان يه گروه تشكيل داد و تا حد ممكن با آدماي همون گروه كار كرد. البته دراين‌صورتم باز به‌نظرم آدم بايد حواسش كاملاً جمع باشه كه وسط دوستاش ايزوله نشه و امكان آشنايي با آدما و روشاي جديدو از خودش نگيره. به‌نظرم در شرايط آرماني، يه گروه بايد هر چند وقت يه  بار تجديد قوا كنه و از وجود آدماي جديد كمك بگيره؛ البته در صورت لزوم. يعني اگه مثلاً يه دونه دوست تو دنيا داري كه خيلي هم باهاش خوشي، به صرف اينكه در روايت است كه هرچي تعداد دوستاي آدم زياد باشه بهتره، راه نيفتي بري دنبال دوست جديد بگردي! اگر چيزي برات بسنده است، خوب هست. چرا به زور به خودت بقبولوني كه: نه نيست! اين عقايدِ الانِ منم از سرِ لزومه. يعني از سر شرايط ويژه‌اي كه الان توش قرار دارم. خوب مي‌دونم كه ممكنه فردا  عقايدم 360 درجه متفاوت باشه؛ ولي مهم نيست؛ اين مانع از اين نمي‌شه كه سعي نكنم شرايط حال حاضرمو (كه مي‌دونم شايد شرايط پايداريَم نباشه) بشناسم و تلاش نكنم جهت‌گيري خودمو نسبت به اين شرايط، هدفمند و روشمند كنم. در مورد آدماي گروهم بايد بگم به عقيده من اونا رو بايد حتي‌الامكان از ميون دوستان و آشنايان قديميت انتخاب كني. از ميون آدمايي كه خوب مي‌شناسيشون و حرفشونو مي‌فهمي و اونام نسبت به تو يه همچين وضعيتي دارن. بر طبق اين تئوري اعضاي «يك گروه معمولي!» از حد دو نفر(يعني من و مژگان) تجاوز نمي‌كنند!! البته اعضاي علي‌البدلي مثل مقصود و سارا هم وجود دارن كه درست‌تر اينه كه خيلي روشون حساب نكني!! بايد بگم در اين لحظه ناگهان حس  نزديكي شديدي نسبت به هيتلر در خودم حس كردم!! ...