... بعد(!): يه چيزي كه اين وسط يادم رفت بگم اين بود كه تجربه life x 3 در مورد انتخاب بازيگر، منو به يه نتيجه ديگه‌ام رسوند؛ گفته بودم كه گاهي شيوه كار كردن من با نازنين يا حتي حافظ، حوصله بقيه رو سر مي‌برد. خوب اين باعث شد كه من ديگه كاملاً مطمئن بشم كه بازيگراي يه كارو حتي‌‌الامكان بايد از ميون آدمايي انتخاب كرد كه از نظر قدرت بازيگري، تو يه رِنج نزديكِ به هم قرار داشته باشن. سارا و مژگان و مقصود هرچند شخصيت‌هاشون زمين تا آسمون با هم متفاوته و با اينكه سارا در زمينه بازيگري ديگه تقريباً يه حرفه‌اي به حساب مياد و اون دوتاي  ديگه كاملاً آماتورن، باز با اين‌وجود، چون از نظر قدرت دريافت( چه دريافت محتوا و معناي ديالوگ‌ها و چه دریافت صحبت‌ها و راهنمايي‌هاي من) تقريباً در يه سطح قرار داشتند، مشكلي از نظر هماهنگي بينشون نداشتم. اما اين وسط، وجودِ دو تا بازیگر دیگم يه‌دستيِ كارو بهم مي‌زد؛ اونا سرشون خیلی شلوغ بود، دغدغه بازیگری نداشتن و تو خونه هم      نمی رسیدن رو نقششون کار کنن؛ البته قضيه حافظ از جاهاي ديگه‌ام آب مي‌خورد: حافظ بازيگر نيست ولي برا خيليا بازي كرده و مي‌كنه. اصولاً حافظ تا حدودي همه‌فن‌حريفه! البته به‌گمونم خودشو در اصل فيلمساز مي‌دونه! حالا به‌هرجهت، همون طور که گفتم، بازيگري و اصولاً تئاتر، دغدغه اصليش نبود(هرچند بازي چندان بدی هم نداشت و فيزيكش هم به نظر من خيلي براي نقش هيوبرت مناسب بود) و خونسردي ذاتيش هم مزيد بر علت، درنتيجه سر تمرينا بدون استثنا دير ميومد، تو طول تمرين حواسش جمع نبود و ...خوب! پس احتمالاً يه اصل ديگه اينكه: آقايون و خانوماي كارگردانا حواسشون جمع باشه كه بازيگران و اصولاً گروه كاريشونو از بين افرادي انتخاب كنن كه تئاتر دغدغه اصلي و يا حداقل مهمِ زندگيشون باشه؛ وگرنه كه يهو وسط كار ممكنه پنچر بزنن! مثل ما كه الان قريبِ 3،2 ماهه پنچرِ بازيگريم و هيچ‌كسم باورش نمي‌شه. هرچي من مي‌گم: بابا به خدا قحط بازيگره، كسي گوش نمي‌ده! و اين بي‌بازيگر موندن مارو حملِ بر تنبلي و بي‌عرضگي مي‌كنن. نامردا! ...