ناتالیا گینزبورگ

« ... درک شدن چه‌قدر سخت است. درک شدن یعنی این‌که به‌خاطر آن‌چه هستیم تحویلمان بگیرند و قبولمان کنند. اندوهناک‌ترین خطری که در رابطه‌ی با آدم‌ها تهیددمان می‌کند٬ فقط این نیست که توانایی‌هایمان را نبینند یا دوست نداشته‌باشند٬ بلکه این هم هست که خیال کنند توانایی‌های واقعی‌مان٬ قابلیت‌های دیگری را در ما به‌وجود آورده که البته به‌هیچ وجه در وجودمان نیست... »

                            برگرفته از داستان دو کمونیست٬ نوشته‌ی: ناتالیا گینزبورگ٬                                  ترجمه‌ی آنتونیا شرکا٬ مجله هفت٬ شماره ۳۱

سال‌های ساله که این چند خط٬ یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های ذهنیمه و راستش فکر می‌کردم کاشف یک‌چنین طرز فکری٬ شخص شخیص خودمم(!!) و داشتن یک چنین فلسفه‌ای رو هم٬ یکی دیگه از نقاط عطف شخصیت خاص و بی بدیلم می‌دونستم!! البته این فلسفه به خودی خود دردسرسازه و تنها نکته‌ی مثبتش٬ همون خصلت دور از ذهنیشه!! کما اینکه همین چند‌وقت پیش که در راستای طرز فکر مذکور٬ نامه‌ای به یکی از اقوام ساکن خارج از کشور نوشتم٬ نتیجه‌ای حاصل نشد جز ضایعیت و کنفی نگارنده!!

قضیه از این قرار بود که این‌جناب٬ که آقای متشخصی از زمره‌ی فک‌و فامیل مادری بودن و ساکن آمریکا٬ چند سال پیش همراه عهد و عیال سفری به موطن پر گهر کردند و  فلذا ما برای اولین بار ملاقاتشون کردیم‌. خوب٬ از حق نباید گذشت که مرد نیکو خصالی هم بودن و البته لطف خاصی هم نسبت به ما داشتند. بعد از مراجعت ایشون٬ ما هر از چندی با هم مکاتبه می‌کردیم و حال و احوال. اما خوب٬ وجدان من همیشه در عذاب بود که : ای بابا! الان این طرف فکر می‌کنه من چه دختر کوچولوی گل و فامیل‌دوستیم و چه دلبستگی‌ای دارم نسبت به این "طایفه‌ی مادری" !!! خلاصه دست آخر طاقت نیاوردم و در جواب نامه‌ی آخری که در اون تولدمو بهم تبریک گفته بود٬ براش نوشتم که: جناب! این‌طور نباشد که شما فکر کنی که من خیلی دختر گوگول و اهل معاشرت و بافرهنگی هستم!  البته نه این‌که نباشم! اما این نامه‌نگاری‌های من به شما به خاطر شخص خودتونه و هیچ ربطی به پیوند فامیلی‌مون نداره و درضمن این مسأله‌ی تأهل شما هم به‌نظرم بی‌اهمیت و بی‌ربطه(!!!!) و خلاصه٬ رابطه‌ی ما در نظر من٬ رابطه‌ی یک زن و مرده٬ فارغ از هرگونه قید و بند فامیلی!

خوب٬ پرواضحه که نتیجه‌ی این افاضات چیزی نشد جز گم و گور شدن طرف مکاتبه و احتمالاْ دلخوری شدیدش از مهملات ذکرشده!!

ای بابا! حالا بیا و درستش کن! هرچند که می‌دونستم بیان این حرف‌ها چندان عاقبت خوشی نخواهد داشت و درک شدن درست و حسابی چنین مقولاتی٬ اون‌هم دورادور٬ از محالاته٬ اما عذاب‌وجدان و میل به خودافشاگری امونم نداد!! البته من در همون نامه هم عرض کردم که: جناب! مسلماْ ارتباط ما از این فاصله(!)٬ خللی در زندگی زناشویی شما ایجاد نخواهد کرد و لطفاْ دچار سوءتفاهم نشید٬ اما خوب٬ به گمونم همین حرف‌ها کارو خراب‌تر کرد!

منظور من در واقع این بود که: این رابطه برای من صرفاْ حال و احوال گرفتن هرازگاه از یکی از اقوام نیست٬ بلکه رابطه‌ی میناست با یک آشنایی از جنس مذکر. اما بعداْ به خودم گفتم: عجب خرم! لفاظی‌های خردمندانه‌ی من برای این دوست٬ چیزی نبوده جز ذکر یک‌سری بدیهیات!! چون مگر نه اینه که رابطه‌ی دو فرد از دو جنسیت متفاوت٬ همیشه حائز تعاریف خاص خودشه؟ حالا چه این رابطه٬ رابطه‌ی پدر-فرزندی باشه یا رابطه‌ی کاری یا رابطه‌ی دوستی و یا رابطه‌ی خویشاوندی. پس شرمی نباید در کار باشه٬ چون این احساسات بین زن و مرد دوطرفه است و قدر مسلمُ٬ طرف مکاتبه‌ی من٬ خودش هم با اون‌چه که من گفتم بیگانه نیست.

کتمان نمی‌کنم که این حرف‌ها رو می‌زنم که به‌نحوی خودمو توجیه کرده‌باشم. آخه از طرفی خیلی ناراحت می‌شم اگر این دوست عزیز از حرف‌های من رنجیده باشه و از طرف دیگه٬ عقایدم همچنان همونیه که در اون نامه اومده و از حرف‌هایی که زدم٬ پشیمون نیستم. احتمالاْ اصل ناراحتی‌ام از اینه که با گفتن یه‌سری حرف‌های نابه‌جا ( آخه همه‌چیزو که به همه‌کس نباید گفت!!!)٬ وجهه‌ی ملی-میهنی خودمو خدشه‌دار کردم و خوب این اصلاْ برای منی که همیشه دوست داشتم در نظر ملت٬ مقبول جلوه کنم٬ خوشایند نیست!!

حالا اگه یکی برگرده بگه: آخه دختر جون! تو که وجهه‌ی اجتماعیت برات مهمه٬ پس این جینگولک‌بازیا و خزعبلات گفتنت چیه؟؟!٬ بهش خواهم گفت: از رفیق دیریابم٬ او که با کمونیست‌بازیش٬ یونیک بودن فلسفه‌ زیبای منو زیر سؤال برد(!!)٬ از " ناتالیا جون" بپرسید!!!!

پی‌نوشت: باید بگم از ترجمه‌ی خانم شرکا هیچ راضی نبودم. روان نبودن نثر انتخابی ایشون٬ در همین چند خط ذکر شده هم پیداست. نه اینکه ترجمه٬ ترجمه‌ی بدی باشد٬ اما روون نیست و خوب٬ باید گفت از ایشون بیش از این انتظار می‌ره. متأسفانه مشکل عمده‌ی اکثر مترجمین ما٬ عدم تسلط به زبان و نگارش فارسیه. امید که زمانی این قضیه٬ بیش از این‌ها جدی گرفته بشه. هرچند قصد دارم بعدها (حالا کدوم بعدها٬ معلوم نیست!!) در این‌مورد مطلبی بنویسم٬ اما فعلاْ همین‌جا آن‌لاین٬  این اسم رو از من بشنوید و به‌خاطر بسپرید: "کیاسا ناظران" : مترجمی با نثری بسیار خواندنی. تابه‌حال کتاب " به‌سوی تئاتر بی‌چیز" نوشته‌ی یرژی گروتفسکی و همین‌طور چند نمایشنامه با ترجمه‌ی کیاسا به بازار اومده و دو ترجمه‌ی دیگه‌اش هم از کتاب‌های میخاییل چخوف که قراره با عنوان "بازیگری" به بازار بیاد٬ توی راهه. ویژگی مهم ترجمه‌های کیاسا٬ روونی مطالبه که از تسلط زیادش به زبان فارسی و صد البته "شعور بالاش" (!!!) ناشی میشه! متأسفانه کیاسا راهی فرنگستونه و شاید به این‌زودیا دیگه ترجمه‌ی جدیدی ازش نبینیم. حیف! به‌هرحال امیدوارم هر جا هس٬ بهش خوش بگذره٬ هرچند این اواخر با ما خوب تا نکرد و الهی که خیر نبینه!!!!