این ملک متروکه اعلام می شود - 7(قسمت پایانی)
Willie: She was The Main Attraction. The house is sure empty now.
Tom: You ain’t still living there, are you?
Willie: Sure.
Tom: By yourself?
Willie: Uh-huh. I’m not supposed to be but I am. The property is condemned but there’s nothing wrong with it. Some county investigator come snooping around yesterday. I recognized her by the shape of her hat. It wasn’t exactly what I would call stylish-looking.
Tom: Naw.
Willie: It looked like something she took off the lid of the stove. Alva knew lots about style. She had ambitions to be a designer for big wholesale firms in
You’re the only star
In my blue hea-ven…
Tom: What did you do? About the investigators
Willie: Laid low upstairs. Pretended like no one was home.
Tom: Well, how do you manage to keep on eating?
Willie: Oh, I don’t know. You keep a sharp look-out you see things lying around. This banana, perfectly good for instance. Thrown in a garbage pail in back of the Blue Bird Café. (She finishes the banana and tosses away the peel)
Tom: (grinning) Yeh. Miss
Willie: Naw, not her. She gives you a white piece of paper says “Draw what you please!” One time I drawn her a picture of- Oh, but I told you that, huh? Will you give Frank Waters a message?
Tom: What?
Willie: Tell him the freight sup’rintendent has bought me a pair of kid slippers. Patent. The same as the old ones of Alva’s. I’m going to dances with them at Moon Lake Casino. All night I’ll be dancing an’ come home drunk in the morning! We’ll have serenades with all kinds of musical instruments. Trumpets an’ trombones. An’ Hawaiian steel guitars. Yeh! Yeh! (She rises excitedly.) The sky will be white like this.
Tom: (impressed) Will it?
Willie: Uh-huh. (she smiles vaguely and turns slowly toward him.) White-as a clean-piece of paper…(then excitedly) I’ll draw-pictures on it!
Tom: Will you?
Willie: Sure!
Tom: Pictures of what?
Willie: Me dancing! With the freight sup’rintendent! IN a pair of patent kid shoes! Yeh! Yeh! With French heels on them as high as telegraph poles! An’ they’ll play my favorite music!
Tom: Your favorite?
Willie: Yeh. The same as Alva’s. (breathlessly, passionately)
You’re the only STAR-
In my blue HEA-VEN…
I’ll-
Tom: What?
Willie: I’ll wear a corsage!
Tom: What’s that?
Willie: Flowers to pin on your dress at a formal affair! Rose buds! Violets! And lilies-of-the-valley! When you come home it’s withered but you stick ‘em in a bowl of water to freshen ‘em up.
Tom: Uh-huh.
Willie: That’s what Alva done. (She pauses, and in the silence the train whistles.) The Cannonball Express…
Tom: Where to, Willie?
Willie: The water-tank.
Tom: Yeah?
Willie: An’ start all over again. Maybe I’ll break some kind of continuous record. Alva did once. At a dance marathon in
Tom: No. I think you’re drawing an awful lot on you imagination.
Willie: Well, if I wanted to I could prove. But you wouldn’t be worth convincing. (She smoothes out Crazy Doll’s hair) I’m going to live for a long, long time like my sister. An’ when my lungs get affected I’m going to die like she did-maybe not like in the movies, with violins playing-but with my pearl earrings on an’ my solid gold beads from
Tom: Yes?
Willie: (examining Crazy Doll very critically) An’ then I guess-
Tom: What?
Willie (gaily but with a slight catch) Somebody else will inherit all of my beaux! The sky sure is white.
Tom: It sure is.
Willie: White as a clean piece of paper. I’m going back now.
Tom: So long.
Willie: Yeh. So long. (She starts back along the railroad track, weaving grotesquely to keep her balance. She disappears. Tom wets his finger and holds it up to test the wind. Willie is hear singing from a distance.)
You’re the only star
In my blue heaven-
(There is a brief pause. The stage begins to darken.)
An’ you’re shining just-
For me!
CURTAIN
ويلي : همه در اصل بهخاطر اون مياومدن. براي همينه كه خونه حالا خاليِ خاليه.
تـام : تو كه ديگه اونجا نميموني، نه؟
ويلي : معلومه كه ميمونم.
تـام : تنهايي؟
ويلي : آره. البته نبايد اونجا بمونم، ولي ميمونم. خونه رو متروكه اعلام كردن، ولي هيچ مشكلي نداره. ديروز يه بازرس اومده بود، دور و اطرافو وارسي ميكرد. از شكلِ كلاهش فهميدم كه بايد چيكاره باشه. آخه حسابي ازمُدافتاده و بيريخت بود.
تـام : نه بابا؟
ويلي : انگار كه درِ قابلمه رو گذاشته باشه رو كلهش. آلوا خيلي از مُد سرش ميشد. اون آرزو داشت كه براي شركتهاي عمدهفروشي بزرگ تو شيكاگو لباس طراحي كنه. هميشه عكسِ خودشم براشون ميفرستاد؛ اما هيچوقت فايدهاي نكرد.
You're the only star
In my blue hea-ven…
تـام : بالاخره چي كارش كردي؟ بازرسه رو ميگم.
ويلي : طبقهي بالا، دراز كشيدم رو زمين. انگارنهانگار كه كسي تو خونهس.
تـام : خوب، غذا از كجا گير ميآري؟
ويلي : چه ميدونم، بابا. اگه چشماي تيزي داشته باشي، هميشه يهچيزايي اين دوروبرا ريخته. مثلاً همين موزِ، تو يه سطل آشغال، پشت كافهي پرندهي آبي پيداش كردم؛ چيزيش نيست كه. (خوردنِ موز را تمام ميكند و پوستش را دور مياندازد.)
تـام : (با پوزخند)هه، آره. مثل خانم پرستون.
ويلي : نه، اون نه. اون بهت يه كاغذ سفيد ميده و ميگه: " هرچي دلت ميخواد بكش!" يهبار براش يه نقاشي كشيدم كه توش – اَه، اونو كه برات تعريف كردم؛ نه؟ ميشه يه پيغوم برا فرانك واترز ببري؟
تـام : چي؟
ويلي : بهش بگو رئيسِ قسمت بار، برام يه جفت كفشِ چرمي خريده. اصلِ اصل. درست عينِ كفشاي قديمي آلوا. ميخوام برم كازينو مونلِيك با كفشاي تازهام برقصم. تموم شبو ميرقصم و صبح، مستِ مست برميگردم خونه! قراره تو جشنِ عاشقونهمون همهجور سازي داشته باشيم. ترومپت، ترومبون، حتي گيتار هاوايي. آره! آره! (با هيجان ازجا بلند ميشود.) آسمونم قراره كه مثل الان، همينجوري سفيد باشه.
تـام : (تحتتأثير قرار گرفته) مگه ميشه؟
ويلي : چرا نه؟ (لبخند مرموزي ميزند و بهآرامي بهسمت پسر برميگردد.) سفيد- مثلِ يه كاغذِ - بيخط ... (با هيجان ادامه ميدهد.) من روي اون- نقاشي ميكشم.
تـام : واقعاً؟
ويلي : معلومه.
تـام : چي ميكشي؟
ويلي : خودمو درحالِ رقص! با رئيسِ قسمتِ بار! يهجفت كفشِ چرمِ اصل هم پامه! آره! آره! با پاشنههاي باريكشون[1] كه قدمو اندازهي تيراي تلگراف كردن! آهنگِ موردِ علاقهام هم پخش ميشه.
تـام : آهنگِ موردِ علاقهات؟
ويلي : آره ديگه. درست هموني كه آلوا هم دوستش داشت. (با نهايتِ شور و اشتياق)
You're the only star
In my blue hea-ven …
من -
تـام : تو چي؟
ويلي : من – يه كورساژ هم دارم.
تـام : چي چي؟
ويلي : كورساژ. كورساژ به گلايي ميگن كه خانوما تو مراسماي رسمي به لباسشون ميزنن! غنچههاي گل سرخ! بنفشه! زنبقهاي وحشي! وقتي برميگردي خونه، ديگه پلاسيده شدن، ولي ميذاريشون تو يه ظرفِ آب تا دوباره تروتازه بشن.
تـام : آهان.
ويلي : آلوا هميشه اين كارو ميكرد. (مكث ميكند و در ميانهي سكوتي كه ميافتد، صداي سوت قطار بهگوش ميرسد.) قطارِ سريعالسير ...
تـام : خيلي راجعبه آلوا فكر ميكني، نه؟
ويلي : راستش، نهچندان. فقط گاهي وقتا. مُردنش هيچ ربطي به مردنايِ تو فيلما نداشت. رفيقاش همه غيبشون زده بود. كسي هم ويولون نميزد. من ديگه بايد برگردم.
تـام : برگردي كجا، ويلي؟
ويلي : پيشِ تانكرِ آب.
تـام : واسه چي؟
ويلي : واسهاينكه از اولِ اول شروع كنم. شايد بتونم ركورد بزنم. آلوا يهبار ركورد شيكوند. تو يه مسابقهي رقصِ استقامت تو موبيل[2]. سرتاسرِ مرزِ ايالتو رقصيد. ايالتِ آلاباما. ميتوني تمومِ چيزايي رو كه بهت گفتم، به فرانك واترز بگي. من براي آدماي صفر كيلومتر، وقت ندارم. مخصوصاً حالا كه با كاركناي راهآهن بيرون ميرم. كسايي كه همه دوستشون دارن و درآمداي خوبيهم دارن. حرفامو باور نميكني؟
تـام : نه كه باور نميكنم. بهگمونم تو زيادي به تخيلاتت چسبيدي.
ويلي : خيلي خوب، اگه دلم ميخواست، ميتونستم بهت ثابت كنم. ولي روشن كردن تو، براي من نميارزه. (موهاي عروسك را صاف ميكند.) من يهمدت خيلي خيلي طولاني مثل خواهرم سَر ميكنم. وقتي هم كه ريههام آب آورد، منم همونجوري كه اون مُرد، ميميرم – ممكنه مثِ فيلما كه تو صحنهي مردن صداي ويولن ميآد، نباشه – ولي با گوشوارههاي مُرواري تو گوشم، گردنبندِ طلاي ساختِ ممفيس ...
تـام : آره؟
ويلي : (عروسك را بهدقت وارسي ميكند.) فكر كنم بعدشم-
تـام : بعدش چي؟
ويلي : (با خوشحالي اما كمي بهسختي)همهي دوستپسراي من به يكي ديگه برسن. آسمون واقعاً سفيده.
تـام : آره.
ويلي : به سفيديِ يه كاغذِ بيخطِ نقاشي. من ديگه بايد برگردم.
تـام : خداحافظ.
ويلي : آره. خداحافظ. (او شروعبه برگشت، بر روي لبهي خطآهن ميكند و براي حفظ تعادل، پيچوخمهاي عجيبوغريبي به خود ميدهد. وقتي كه ويلي از ديدرس خارج ميشود، تام انگشتش را مرطوب ميكند و بالا ميگيرد تا ببيند از باد خبري هست يا نه؟ از دور صداي خواندنِ ويلي بهگوش ميرسد.)
You're the only star
In my blue heaven-
(يك مكث كوتاه. صحنه به آرامي تاريك ميشود.)
An' you're shining just-
For me!
(پرده بسته ميشود.)