بعد از مدت‌ها[i] ، كلي دلمونو صابون زده بوديم كه داريم مي‌ريم يه تئاتر خوب!!! اون‌هم چه صابوني! با اطمينان و يقين، تازه به ديگرونم توصيه مي‌كرديم كه:  «اين كار جديد كوروش نريماني رو ازدست ندين!» ... « «شوايك» رو حتماً برين ببينين!» ... مخصوصاً كه پيش از اين، كلي هم از رمان ياروسلاو هاشك (نویسنده‌ی چک) تعريف شنيده بوديم و اقتباس خيلي خوبِ نريماني از «دن كاميلو» رو هم ديده بوديم.

عكس : شوايك/ منبع: سايت سينما-تئاتر

در راستاي اقتباس‌پژوهي شخصيمون، دويديم و كتاب «شوايك، سرباز پاكدل» ترجمه‌ي ايرج پزشك‌زاد (از قرار همون نويسنده‌ي «دايي‌جان ناپلئون» معروف) رو هم گير آورديم و خوانديم. (البته گويا اين ترجمه، فقط جلد اول رمان «شوايك» است كه از زبان فرنسوي ترجمه شده و ناشرش هم انتشارات زمان است. البته مؤخره‌اي هم داره درباره‌ي ياروسلاو هاشك و «شوايك» كه خوندنيه. به قلم ريشارد بلوك  كه كلي هم درباره‌ي اجراي اروين پيسكاتور از«شوايك» نوشتهاما ترجمه‌ي آقاي كمال ظاهري، ترجمه‌ي كامل كتاب است كه از زبان مجارستاني ترجمه شده و نشر چشمه چاپش كرده. باز هم دريغ از ترجمه از زبان اصلي كتاب.)  

اما اگه يه فايده داشت ديدن اين اجرا،  ‌اين بود كه راز شلوغي اخير صف‌ گيشه‌ي تئاترشهرو كمي تا قسمتي دريافتيم! نمي‌دونم. شايدم ماها اشتباه مي‌كنيم. شايد هم براي جذب مردم به سالن‌هاي تئاتر دنباله‌روي از تئاتر گلريز و بولينگ عبدو و امثالهم، برنامه‌ريزي و هوشمندي خاصي درش باشه. اونم اينكه مردم با جايي به اسم تئاتر شهر هم آشنا بشن تا كم‌كم اجراها رو از صِرفِ سرگرمي‌ و تفريح (اونم از نازل‌ترين نوعش) خارج كنيم و سطح سليقه‌شونو قدم‌به‌قدم بالا ببريم.

البته اميد به چنان برنامه‌ريزي و فكري مثل هميشه از نيمه‌ي خوش‌بين ما ساطع مي‌شه و نيمه‌ي بدبينمونم مي‌گه برو بابا! باز تو الكي از خودت حرف درآوردي؟ خوب مگه تئاتري‌هاي خوب (به‌زعم خودم) چي كم دارن از تئاتر گلريزي‌ها و امثالهم؟ بذار نون دربيارن ... بگذريم، اما شوخي‌هاي نازل كه فقط براي خنده گرفتن بارها و بارها  توي بعضي كارا تكرار مي‌شه، بدجوري حالمو مي‌گيره. آخرين نمونه‌ش تو «مرگ فروشنده» بود و از همه بدتر، شوخي‌هاي احمد مهرانفر اون تو و بعدشم حالا اين جناب امير جعفري كه گويا ديگه خودش به يه شوخي نازل تبديل شده!!! (اينو از اين لحاظ مي‌گم كه تماشاگر سرگرم‌شده و خوشحال، توي هر دوتاي اين اجراها، ايشون پاشونو كه تو صحنه مي‌گذاشتند و يا دهن كه بازمي‌كردند، مي‌زد زير خنده!)

بازي احمد مهرانفر تو نقش سگ، انصافاً خيلي خوب و دوست‌داشتني بود. راستش من هيچ‌وقت بازي احمد مهرانفر رو دوست نداشتم. اما اينجا با وجود اينكه بازهم از تكنيك هميشگي تكرارهاي مكرر حركات بامزه استفاده مي‌كرد، دوست داشتم بازیشو. ولي با ديدن اين كار يه سؤال بزرگ برام مطرح شد. آيا توي اين نمايش مي‌شه گفت سگ يه شخصيت بود؟؟ البته اين برمي‌گرده به تعريف ما از شخصيت در درام. به‌نظر من ميزان شخصيت بودن نقش‌ها توي درام به كنشگري اون‌ها برمي‌گرده. (منظور كنشيه كه توي زنجيره‌ي كنش‌هاي نمايش جا بگيره. وگرنه شخصيتي كه دائم بياد و يه خنده‌اي تو تماشاچي بندازه، كنشي انجام داده ولي بايد به اينكه جز اون خنده گرفتن كنشي هم توي زنجيره‌ي كنش‌هاي درام داشته يا نه، فكر كرد. ) به‌نظر من اينجا، نقش سگ با اينكه خيلي خوب اجرا شد، ولي شخصيت نبود. كلي خنده گرفت ولي هيچ كنش واقعي توي درام نداشت. دگرگوني‌هايي هم كه بر اثر وجودش توي افراد مختلف و سرنوشت‌هاي اونا ايجاد مي‌شد از درون خود اون‌ها و كنش‌هاي ذهني اون‌ها بود و سگ بيچاره دخالتي نداشت! ظاهراً تنها عمل واقعي كه توسط سگ انجام شد بعد از ديپورت شدنش بود كه دستور اعزام سرهنگ به جنگ رو باهاش فرستادند كه اونم باز هيچ ربطي به سگ نداشت. مي‌تونست هر جور ديگه‌اي برسه اون خبر. اين بحث‌ها براي من فتح بابيه براي اينكه كدام نقش‌ها شخصيت هستند و كدام‌ها شخصيت نيستند؟ (توجه دارين كه، اينجا منظورم اصلاً تقسيم‌بندي‌هاي مربوط به شخصيت و تيپ و ... نيست. از يه منظر ديگه به شخصيت نگاه كردم.) مثلاً اين سؤال مطرح مي‌شه! آيا مي‌شه شخصيت‌ها رو به چند دسته‌ي كنشگر و فضاساز و ... تقسيم كرد؟؟ (كه اين سگ يه شخصيت فضاساز باشه؟) به‌نظر من نه! همون‌طور كه نمي‌شه ديالوگ‌ها رو به كنش، فضاسازي، اطلاع‌رساني و ... تقسيم كرد. من كه مي‌گم ديالوگ يعني كنش حالا ممکنه فضاسازی و اطلاع‌رسانی و ... هم توش باشه ... (البته بسياري از بزرگان اینو مي‌گن نه من! ولي وقتي يه حرفي رو قبول داشته باشم به خودم اجازه مي‌دم بگم من مي‌گم.) و الان هم به‌تبعش مي‌گم شخصيت يعني كنشگر. اين نكته تو اقتباس مي‌تونه به آدم كمك كنه.

درمورد بقيه‌ي بازي‌ها، از بازي امير جعفري بدم اومد. اميررضا دلاوري چيزي بيشتر از تكرار هموني كه تو «دن كاميلو» بود، نيست. سيامك صفري به‌قول مينا، پرسوناي هميشه دوست‌داشتنيش باز هم دوست‌داشتنيش مي‌كرد، ولي اونم ديگه همش داره يه شكل تكراري بازي مي‌كنه وبقيه هم چنگي به دل نمي‌زدن.

درمورد طراحي هم يه سؤال برامون پيش اومد، اونم اينكه اون دوتا عكس سياه و سفيدي كه روي سه‌پايه توي صحنه بودند، چه كاركردي داشتند؟؟؟؟ فضاسازي؟؟؟؟ چه فضايي؟؟؟

در كل، اجراي خيلي خيلي عجولانه‌اي به نظر مي‌رسيد. از بازي‌هاي تكراري و ميزانسن‌هاي ابتدايي و ايده‌هاي تكراري و بدتر از همه متني كه به‌نظر من خيلي عجولانه سرهم‌بندي شده بود، اينو مي‌گم. بيش از همه چيز بايد بگم متأسفانه نمايش نسبت به رمان خيلي خيلي سطحي و بي‌مايه بود. اصلاً شوايك كي بود؟ ماجراي نمايش چي بود؟؟؟ و اصلاً كه چي؟ (البته براي بسياري، شايد سرگرمي و خنده داشت. ولي براي من نه! براي همين مي‌گم كه چي؟؟؟)

جدا از این حرفا، به هركسي كه فرصت رمان خوندن داره، خوندن رمان  «شوايك» رو توصيه مي‌كنم و ديدنش رو ...           



[i] اين بعد از مدت‌ها كه گفتیم، منظور بعد از تئاترهاي اخير زير است: (به ترتيب از آخر به اول مي‌نويسمشان مجموع تئاترهايي رو كه من و مينا ديديم!)

1)      «خط ، نقطه ، صفحه» به كارگرداني رضا كشاورز

2)      «كالون و قيام كاستليون» به كارگرداني آرش دادگر

3)      «مرگ فروشنده» به كارگرداني نادر برهاني مرند

4)      «سمفوني درد» به كارگرداني حسين پاكدل

5)      «پروانه‌هاي آسيايي» به كارگرداني محمد حاتمي

6)      «جوليوس سزار» به كارگرداني مسعود دلخواه

7)      «افق در استانبول» به كارگرداني فرزاد جعفري

8)      «كوري» به كارگرداني منيژه محامدي

و ...

البته انصافاً بايد بگم كه  «سمفوني درد» بين تمام اينها بهترين بوده! (شايد بشه 3 تا ستاره بهش داد.) حوصله نكردم راجع‌به هيچ‌كدومشون بنويسم. الانم نمي‌نويسم. ولي به اين نكته‌ي جالب، توجه كنين كه با احتساب «شوايك» تو اين چند وقت 5 تا تئاتر اقتباس از رمان ديديم.