پيام اوژن يونسكو به مناسبت روز جهاني تئاتر در 27 مارس 1967 (به درخواست ITI)

 

در سال 1959، وقتي با كمال افتخار و خوشوقتي، دعوت انجمن بين‌المللي تئاتر (ITI) را پذيرفتم و در همايش آن انجمن در هلسينكي شركت كردم، از تئاتر جديدي سخن گفتم كه امروز ديگر جديد نيست؛ اما در آن زمان، با عنوان تئاتر آوانگارد شناخته مي‌شد. در آنجا سخنم را با اين جمله تمام كردم كه:  «آوانگارد يعني آزادي». بيشتر افراد شركت‌كننده در آن همايش، صرفنظر از اينكه از نمايندگان كشورهاي شرقي بودند، يا غربي، اين تعريف يا بيانيه را آتش‌افروزانه و خطرناك تلقي كردند. از آن زمان تا امروز، خيلي چيزها تغيير كرده. در آن دوران، دست ‌اندر كاران تئاتر هنوز خود را يا به رئاليسم بورژوايي مقيد مي‌دانستند و يا به رئاليسم سوسياليستي. آنها همگي از تخيل در هراس بودند. هنوز هم رئاليسم نوع اول بر تئاترهاي اتاق پذيرايي[i] و رئاليسم نوع دوم، بر تئاترهاي ايدئولوژيك مسلط است؛ اما تمام پيشرفت‌هاي جديد و جالب توجهي كه در طول 15 سال اخير- يا كمي بيشتر از آن- اتفاق افتاده‌اند، وراي محدوديت‌ها و اشكال مختلف رئاليسم رفته‌اند. بسياري از ما واقع‌گرايي  را محكوم مي‌كنيم؛ با اين استدلال ساده كه واقعيت، رئاليستي نيست و رئاليسم تنها يك مكتب، سبك و قرارداد در ميان انبوهي ديگر است كه آكادميك شده و درنتيجه، بي‌جان و مرده گشته است.

ما تئاتر ايدئولوژيك را هم محكوم مي‌كنيم؛ زيرا تئاتر ايدئولوژيك به خودي خود يك محدوديت و زندان است؛ تئاتري است محبوس عقايد، تعليمات و فرضيه هايي كه نمايشنامه نويس مجاز نيست در برابر آنها  موضع انتقادي بگيرد.

حقيقت در تخيل نهفته است. تئاتر مبتني بر تخيل، تئاتر حقيقت اصيل است؛ چنان تئاتري به‌ راستي مستند است، در جايي كه هيچ سندي هرگز بي ‌غل و غش يا مستقل و آزاد نيست؛ به اين دليل ساده كه به ‌منظور استفاده در راه هدف خاصي تنظيم شده است. اما تخيل قادر به دروغ گفتن نيست. تخيل، وضعيت رواني ما، تشويش هاي دائمي يا زودگذرمان و علايق حال حاضر بشر در هر سني كه باشد و نيز اعماق روح انساني را آشكار مي‌سازد. كسي كه رؤيا نمي‌ بيند، بيمار است. رؤياها براي ما، كاركردي حياتي دارند و كاركرد تخيل نيز اگر حياتي‌تر از رؤيا نباشد، كمتر از آن نيست. هنرمندي كه آزادي تخيلش مورد تهديد قرار مي‌گيرد، از خود بيگانه مي‌شود. انقلابي‌هاي بزرگ و پيشروان آنها خيالبافاني بيش نبودند. من آرمانگراها و كساني را كه به‌دنبال اوتوپيا و آرمان‌شهر هستند، خيالباف مي‌خوانم. اما به‌محض اينكه آرمان‌گرايي حالت رسمي، اجباري و قانوني به خود بگيرد، به كابوس بدل مي‌شود. به قول يك روانشناس بزرگ، رؤيا، نمايشي است كه ما همزمان نويسنده، بازيگر و تماشاگرش هستيم. تئاتر ساختاردهي به تخيل بي قيد و بند است. تك تك ما نياز داريم كه مبدع باشيم. لذت ابداع است كه مرا به نوشتن نمايش‌نامه تحريك مي‌كند. استفاده از تخيل و نيروي ابداع يك مشغوليت و سرگرمي اعياني نيست. هر يك از ما به‌‌طور بالقوه هنرمند هستيم. تئاتر متعهد تنظيم و تحريف‌شده‌ي مردم‌پسند كه توسط نمايندگان دولت و سياست‌مداران تصويب مي‌شود، تئاتر مردم‌پسند نيست؛ بلكه تئاتر منفور اردوگاه كار اجباري است. تئاتر محبوب، تئاتر تخيل است؛ تئاتري كه به‌ راستي آزاد و رهاست. ايدئولوگ‌هاي سياسي در كمال زيركي تئاتر را به انقياد خود درآورده‌اند و آن را به ابزاري در خدمت خود مبدل كرده‌اند. اما هنر، كالايي در خدمت دولت نيست، يا نبايد باشد. هرگونه محدوديتي كه بر خودانگيختگي خلاقيت تحميل كنند، گناهي است كه در ضديت با روح انساني مرتكب مي‌شوند. دولت مترادف با جامعه نيست، اما سياستمداران بر آن‌اند كه خلاقيت تئاتري را براي اهداف تبليغاتي جهت‌دهي كنند و مورد استفاده قرار دهند. چرا كه تئاتر، به‌طور بالقوه، ابزاري است ايده‌آل براي تبليغ در زمينه‌ي چيزي كه اصطلاحاً «تعليم سياسي» خوانده مي‌شود و هدفش گمراه كردن و شستشوي مغزي است. سياستمداران تنها بايد خادمان هنر و خصوصاً هنرهاي نمايشي باشند. آنها نبايد در پي كنترل و نظارت بر آن و به‌خصوص، سانسور آن باشند. يگانه وظيفة آنها بايد اين باشد كه امكان باليدن و رشد آزادانه‌ي هنر و خصوصاً هنرهاي نمايشي را فراهم سازند. اما تخيل آنها را مي‌ترساند. دليل شايع بودن سانسور دولتي در برخي كشورها، همين است. واي بر حكومت‌هايي كه از اُپوزيسيون و مخالف خود مي‌ترسند؛آنها به خود شك دارند. در ديگر كشورها، خصوصاً در غرب، بعضي از حكومت‌ها، ليبرال‌تر از اُپوزيسيون هستند و در نتيجه، اين اُپوزيسيون است كه سانسور را تحميل مي كند؛ نمايندگان چنين اُپوزيسيوني، شيفتة قدرت هستند و شهوت ديكتاتوري و يكسان‌سازي اجباري دارند. آنها ديگران را در مضيقه‌ي اخلاقي قرار مي دهند و باج‌گيري اخلاقي و ايدئولوژيكي را در دستور كار خود قرار مي‌دهند. در بسياري از موارد، چنين منتقداني، كوته‌فكرتر و متعصب‌تر از حكومت‌هايشان هستند و در نتيجه، هنرمندان آن كشورها، به ورطه‌ي خودسانسوري درمي ‌غلتند. واي بر اُپوزيسيون هايي كه از ضد اُپوزيسيون‌ مي‌ترسد و واي بر هنرمنداني كه تحت لواي چنان ايدئولوژي‌هاي انقلابي يا ضد انقلابي مانع آزادي خلاقانه و شكوفا شدن آزادانه‌ي خلاقيت مي‌شوند. هنرمند هم مانند هر شهروندي آزاد است كه در وقت مقتضي تابعيت سياسي خود را تغيير دهد؛ اما در مقام هنرمندي كه همه چيز را به چالش مي‌طلبد، بايد آزاد بماند. به همين دليل، ضروري است كه هنرمندان تئاتري يا نويسندگان، در هر كشوري كه هستند، تئاتر را از حوزه‌ي سياست خارج كنند و يا اينكه نه به دولت و نه به منتقدان دولت كه در پي به انقياد درآوردن آنها هستند، به هيچ يك باجي نپردازند.

همان‌طور كه گفتم، هنر هيچ حد و مرزي نمي‌شناسد. به همين ترتيب، تئاتر نيز نبايد حد و مرزي داشته باشد. تئاتر، وراي اختلافات ايدئولوژيك، طبقه‌ي اجتماعي، نژاد، ديدگاه‌هاي ملي و قومي و ممالك مجزا، بايد يك مملكت فراگير و جهاني باشد؛ محل ملاقات تمامي افرادي كه واهمه‌‌ها و اميدهاي يكساني دارند كه تخيل افشاگر آنهاست. تئاتر نبايد به شكلي دلبخواهي يا واقع‌گرايانه درآيد؛ بلكه بايد بيان هويت، پيوستگي و يگانگي ما باشد.

براي كساني كه خلق مي‌كنند، حكم صادر نكنيد! هيچ دستورالعملي از سوي حكومتها پذيرفته نيست! 

 

* (منتشر شده با كمي حذفيات در روزنامه فرهنگ آشتي 13/9/87 )

ترجمه: مژگان غفاري شيروان

برگرفته از وب‌گاه اوژن يونسكو    



[i]. Drawing-room theatre : تئاتر اتاق پذيرايي به نمايش هايي در اوايل قرن بيستم گفته مي شد كه زندگي اجتماعي مردم مرفه را در يك اتاق پذيرايي يا اتاقي مشابه آن به تصوير مي كشيد.