عامه پسند به چه می گویم! - 2
گفته بودم کتابی خوندم به اسم «بیگانهای با من است!». کتابی که جذاب و پرکشش بود و خیلی سریع خوندمش. این کتاب، نوشتهی خانم جوی فیلدینگ (متولد ۱۹۴۵)، رماننویس و بازیگر کانادایی و ترجمهی شهناز مجیدی (حمزهلو) است و انتشارات شادان منتشرش کرده. اسم اصلی کتاب هست See Jane Run و در سال ۱۹۹۱ نوشته شده و گویا سال ۱۹۹۹ پرفروشترین رمان اجتماعی در آمریکا شده. يه فيلم تلويزيوني هم ازش ساخته شده.

از همین نویسنده، کتابای «تکههای گمشده» ، «ژرفای زندگی» ، «محکوم به نیستی» ، «زمانی برای گریستن نیست» و «بوسهی خداحافظی با مادر»هم میدونم که به فارسی ترجمه شده، ولی من نخوندمشون. راستی، وقتی برای ارضای حس کنجکاویم در مورد عامهپسند بودن یا نبودن کتاب، به اطراف و اکناف اینترنت سرمیزدم، توی یه فورومی هم دیدم که یه کسی گفته بود: «از کتابای جوی فیلدینگ و سیدنی شلدون خیلی خوشش میآد.» البته هیچ قضاوت دقیقی نمیشه از روی این جمله کرد. ولی یادآوری میکنم که سیدنی شلدون یهجورایی تو مایهی!!! دانیل استیله، حالا یهکم بهتر!!!!!!!!!!!!!! نویسنده خودش هم تو سایتش، در مورد محبوبیت بسیار کتاباش بین اقشار مختلف مردم نوشته و البته اینکه اینهمه کتاب از این خانم به فارسی ترجمه شده (با توجه به اینکه کلاْ کتاباش از سال ۱۹۸۰ بهبعد نوشته شدن) هم میتونه نشونهی خاصی باشه در مورد این نویسنده. مثلاْ در مورد پائولوکوئیلو چی فکر میکنین؟ بهنظرتون چرا تمام کتاباش به این سرعت ترجمه و چاپ میشه؟ البته، منظورم ارزشگذاری نیست، من خودمم بعضی از کتابای کوئیلو رو دوست دارم، ولی جوابم به سؤال بالا اینه: عامهپسندی کتاباش. بازم بیشتر از این در مورد عامهپسندی، که اصلاْ هم چیز بدی نیست بهنظرم، حرف نمیزنم و بحث مفصل در اون موردو به آینده موکول میکنم. یه موج روشنفکرنمایی همیشه سوقمون میده به این سمت که دنبال کتابای خوب مهجور بگردیم. کتابایی که خودندنش برای خیلی از مردم شاید سخت باشه و حوصلهشونو سر ببره! شاید یه میل همیشگی به متفاوت بودنه این تمایلی که تو قشر مثلاْ روشنفکر وجود داره. نمیدونم، باشه برای بعد، بگذار رها از این حواشی درمورد خود کتاب حرف بزنیم:
ترجمهی کتاب بد نبود. ولی غلطای نشانهگذاری اونقدر زیاد داشت که گاهی آدمو اذیت میکرد. مثلاْ نصف جملهای رو که یکی داره میگه تو گیومه گذاشته، بقیهشو بیرون. یا نصفی از توصیفات رو اشتباهی برده تو گیومه .... حالا از ترجمه بگذریم.
موقعیت آغازین کتاب، جدا از اینکه چهجوری قراره ادامه پیدا کنه، به اندازهی کافی جذاب و پرکشش هست:
«یه زنی، درحالی که سر چهارراهی ایستاده، به خودش میآد که اصلاْ یادش نیست کیه و کجا زندگی میکنه و چند سالشه و چه شکلیه و قدش چهقدره و ازدواج کرده یا نه و بچه داره یا نه و ... . زن توی خیابونای بوستون سرگردون میشه و میبینه که شهرو بهخوبی میشناسه ولی حتی نمیدونه که توی این شهر زندگی میکرده یا برای یه موقعیت کاری یا هر چیز دیگهای به این شهر اومده؟؟؟ »
بعد از مدتی متوجه میشه که جلوی پیراهنش که کتش اونو پوشونده خونیه و تو جیبای کتش هم ده هزار دلار پول نقد هست (که از اونجایی که همه با کردیت کارت خرید میکنن، برای همه چیز عجیبی به نظر میآد وقتی از اون پولا میخواد استفاده کنه.) و یه کاغذ که روش نوشته تخم مرغ و ... ، پت رادرفورد، ساعت دوازده و نیم، اتاق شماره ... .
همراه با خود اون زن، ما هم شروع میکنیم به حدس زدن در مورد اتفاقی که افتاده و در مورد هویت زن. تا اینکه زن به پلیس مراجعه میکنه و خلاصه کسی پیدا میشه که اظهار و ثابت میکنه نسبتی با اون داره و اونو با خودش میبره. باز با یه موقعیت عجیب و غریب دیگه روبرو میشیم: آدمایی که زنو میشناسن و خیلیاشون از مشکل زن خبر ندارن. زن اونها رو میشناخته، حالا هم اسم و یهسری اطلاعات کلی راجع بهشونو داره، ولی چیزی از چگونگی رفتارش با اونا یادش نمیآد. اینم موقعیت خاص و بغرنجیه که برای من جالبه. مثل پرت شدن تو خلاء میمونه. نمیخوام داستانو تا به آخر تعریف کنم. چون شاید دلتون بخواد بخونینش. راستی، درطول رمان معلوم میشد که اسم زن جِین است و نام اصلی کتاب هم به اسم قهرمان اصلی اشاره میکنه. اما اسمی که مترجم روی کتاب گذاشته به نظر من یه اصرار زیادی روی بخشی از تمی است که شاید برای مترجم جذاب بوده!
مهمترین ویژگی رمان، تعلیق قدرتمند و جالبش بود. تعلیقی که تو «نمایشنامهی مرگ یزدگرد» هست، یا تو فیلم «قهرمان»، یادتون هست؟ داستانی که دائم رنگ عوض میکنه و همهی احتمالایی که ممکنه مطرح میشن. توی اونا، بهنظر من این تعلیق صرفاْ با تمهیدات نمایشی اتفاق میافتاد. (تمهیدات و جنبههای نمایشی منظورم چیزهاییه که تو زندگی روزمره هم ممکنه وجود داشته باشن) اما تو این رمان با اینکه جنبههای نمایشی وجود داره، اما فراموشیِ زنه که بهطور طبیعی این تعلیق رو بالا میبره و به اون کمک میکنه و به هیجانمون میآره.
در مورد آخرای رمان نمیتونم یه نظر قاطع بدم. از یهطرف بهنظرم نویسنده لطف بزرگی به مخاطبا کرده که انتهای ماجرارو زیادی کش نداده و خستهکننده نشده، اما یهویی تعریف کردن یه بخش بزرگ از گذشته خیلی جالب نبود و میشد با یکسری اشارات مطرح بشه و کمکم باز بشه. و بعد از اون هم بهنظرم خیلی سرهمبندیشده میاومد.
در کل از خوندن کتاب لذت بردم. مسلماْ ۵ تا ستاره بهش نمیدم. شاید ۳ تا یا ۳ و نیم، اما خوب بود.









